میگویند امام حسین شب عاشورا چراغها را خاموش کرد و گفت هر که میخواهد برود که فردا کشته نشود.
همیشه فکر میکردم چقدر آدمهای درستی بودند آنها که در تاریکی رفتند، ولی نماندند که بعد از جنگ و اسارت و شکست، بخواهند روی دیگری نشان دهند و نامردی کنند.
ورود برخی آدمها به زمانه از روز اول هضم کردنی نبود. دورادور میشد فهمید که متاسفانه مهدی جامی از آن دسته آدمهایی است که ذوب در "نام" است؛ وبلاگباز است و اگر از نویسنده وبلاگی خوشش بیاید دریغ نمیکند او را وارد زمانه کند.
اسم کسانی که وبلاگشان، بیشترازخود بلاگر شناخته شده بود در زمانه بیشتر شد. حتی هنوز بین گفتوگوشوندهها و مقالهنویسها آنها را میبینیم که از این سو ریشخند زمانه را میکنند و از آن طرف خوشحال از مطرح شدن هستند. اینها نشان میداد ظاهرا، جامی این بازی را نمیشناسد. او ساده است و سالها از شناخت ایرانیجماعت فاصله دارد.
او هنوز متوجه نیست که همین نامها و آدمهایی که گاهی آنها را ستایش میکند، از نگرفتن جواب ایمیلشان یا دیرشدن دستمزد نوشتهای بیمایه، چه ها که از او و زمانه نمیسازند.
جامی بین همان فضای لوطی و بیپیرایگی کتاب و تحقیقاتش مانده و فکر میکند اسم و رسم یک آدم که از دید او اعتبار به سازمانش میدهد، برای رسانهاش کافیست. او پشتپردهها را نشناخته و با این خمیرمایه، بعید است، باز هم درس بگیرد.
اگر میخواست و میتوانست درس بگیرد، اینقدر یک تجربه شکستخورده را تکرار نمیکرد.
وگرنه وقتی دید حسین درخشان که به خاطر طراحی سایت یک رسانه به خود میبالد و راحت می تواند چتربازیاش را در یک کشور و شهر دیگر انجام دهد، اما بدگویی همین رسانه را میکند، اعتمادش به او کم میشد. این را بلاگرها فهمیده بودند و جامی نه!
اگر متوجه نشده بود، با رفتار معترضانه و مغرضانه درخشان در برخورد مسائل مالی که از آن همه جا گله کرد و نوشت، میفهمید دست از سر این نام و اعتبار وبلاگنویسها بردارد؛ او باز هم اشتباه کرد و برای نشان دادن حسن نیتش به این روند ادامه داد، وگرنه حتی به پیشنهادات برنامهسازی و ادامه همکاری درخشان در قالب یک رپوتر، فکر هم نمیکرد.
آخر جامی جان! دشمنت کیست اگر کسی نیست که در وبلاگش از تو و رسانهات به عنوان جاسوس و اپوزسیون نام میبرد تا خوراک دهد به کیهان و از آن سو لابی میکند که با رادیوات همکاری کند؟ او همین کار را با رادیو فردا و صدای آمریکا و حتی روزآنلاین کرد و آنها فهمیدند چه کاره است و هدفش چیست و راهش ندادند.
داستان و حاشیههای اصرار حسین درخشان برای حضور در کنفرانسی که خودش را رپورتر رادیوزمانه! جا زده بود را حداقل بچه های ایرانی که در کنفرانس بودند خوب می دانند.جامی آنقدر ساده اندیش است که حتی تا همین چند ماه پیش با همه ناسزا و اتهامهایی که از طرف این موجود دید، احتمالا با ایده " دشمنت را دوست خود کن!" گول هودری را خورد که خواست از نام و نشان زمانه استفاده کند برای حضور در کنفرانسی که به هیچوجه به او به تنهایی اجازه حضور نمیدادند.
این تجربه بارها در زمانه تکرار شده. نبوی در ابتدا سعی کرد مایه بگذارد و کمی بعد همانطور که خودش نوشت و گفت و شاید اعتقاد داشت کار را به جایی رساند که هیچ کسی حق یا جرات نداشت به او بگوید بالای چشم برنامه ات ابرو است. طبق چیزی که نوشت با این بهانه که "هیچ کس حق ندارد به من بگوید چه غلطی بکن".
جامی به امثال نبوی و کوثرو ... اجازه داد اینهمه تولیدات سطح پایین و بیکیفیت را در قالب برنامه رادیویی و سایت و ... تولید کنند. آنقدر که صدای ملت درآمد که بابا ما شعور داریم!
ولی بازهم جامی دست به هیچ عملی نزد. نبوی تمام شده بود اما خواست با استفاده از حس ترحم ملت ایران با بیماری و مظلومیتش، اعلام کند که فعلا کنار میکشد. نبوی تا پیش از این ماجرا همه جا جار میزد که در هیچ رسانهای حتی در صدای آمریکا اینقدر آزادی نداشته که ایدههای مختلفش را عملی کند. برای همین او برای هر دلقک بازی آماده بود و هرکاری کرد که بماند در زمانه و نشان ندهد چقدر از ایده تهی شده. حالا او در وبلاگش مینویسد بیش از نیمی از کارکنان زمانه از جامی شاکیاند!؟
از دید من که بیشتر وقتم در محیط دانشگاه میگذرد ولی با بحثهای رسانهای بیگانه نیستم، جامی آنقدر درگیر اسمها بوده، که توجهی به محتوای چیزی که به نام طنز و برنامه ادبی و خاطره تولید میشد، نداشته. شاید به دلیل اعتماد به "گنده بودن" اسم این آدمها و به نظر میرسد که حالا بعضی از همین " اسمها" برای به چنگ آوردن آنجا میجنگند.
دست اندرکاران محتوایی زمانه و شاید تصمیم گیران فراموش کردند که برای من مخاطب اولین بار دیدن اسم خانم پارسیپور و معروفی و دهها نویسنده در تبعید، چقدر جذاب بود. اما حالا که بیش از دو سال از این جذابیت اولیه گذشته، من دیگر ماهی یک بار هم سری به زمانه نمیزنم؛ چون احساس میکنم همه این اسمها، حالا کارمند حقوق بگیری شدهاند که خلاقیتی در کارشان نسبت به روز اولشان نیست. اما مدیر زمانه؛ همچنان عاشق همین نامهاست که در صفحه اول میآیند.
جامی به راحتی گول بسیاری از اسمها و آدمهای مذبذب را خورد و ظاهرا تا سالهای آینده هنوز از ترکش آنها درامان نخواهد بود.
موضوع امروز در این گردوخاک و دعواها برسر آدمهایی است که حتی شاید به زور خودشان را به زمانه چسباندند و دورهشان که سرآمد یا دستشان که رو شد، شدند دشمن. جامی هنوز هم فکر میکند آدمها یا اسم و رسم هستند، یا وبلاگهایی دارند که شکیل است و مناسب؛ پس چه خوب که با زمانه! کار کنند.
جامی جان؛ به قول سیبیل طلا، تو اصلا آدم مدرنی نیستی. مدرن یعنی پدرسوخته.
تو با ذات سادهات فکر میکنی هر جمله تعریفآمیز از زمانه یعنی دوستی را پیدا کردهای؛ یکبار هم فکر کن با این همه اسمی که جمع کردهای،اگر لازم شد چراغها را خاموش کنی، چند نفرشان با تو میمانند؟
روشن
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
عالی بود عالی! بهترين نظری که در اين يک دو هفته در مورد ماجرای زمانه و جامی خوانده ام.
خاموش و روشن عزیز
نمیدونم تا چه حد جامی را می شناسی؟ از نزدیک یا از طریق مطالب و رادیوش؟ ولی بگم که من به عنوان کسی که هم جامی را خوب می شناسم و هم تقریبا همه این آدم های دور جامی که اسم بردی میگم واقعا تحلیل درست کردی و دستت درد نکنه. باید آدم شناس خوبی باشی
واقعا به نظر من هم یکی از اشتباهات جامی همین بود که فکر می کرد افراد نام دار برای رادیو اعتبار می خرند در حالیکه به نظر من اگر فقط همون پروژه بسیار مدرن شهروند ژورنالیست را انجام می داد شاید موفق تر می شد. من خودم اینقدر که مطالب افراد گمنام را می خونم نه مطالب شهرنوش پارسی پور را می خونم و نه معروفی و نه نیکفر! نبوی هم که کیلویی می نویسه و تکلیفش روشنه. به هر حال خواستم بهت بگم که به نظر من خیلی خوب مهدی جامی را تحلیل کردی.
مهدی جامی اگر هر ایرادی داشته باشد ولی پدر سوخته نیست و صداقت دارد؛ آدم فروش نیست. مهدی جامی همه را با معیار و مقیاس خود ش می سنجد.چون خودش بی وجدان و دو رو نیست و ایرادش صداقتش هست. واقعا این سبیل طلا حرف خیلی خیلی قشنگی به مهدی جامی زد:" تو اصلا آدم مدرنی نیستی مدرن یعنی پدر سوخته!!!" ... واقعا به این جمله کوتاه خوب فکر کنید خیلی چیزا در همین جمله نهفته است. جامی فکر می کنه همه مثل خودش هستند.
من تا حال نه مطلبی ا ز خانم پارسی پور (در باره این مسئله اخراج جامی )دیدم و نه ا ز نیکاآهنگ کوثر و نه از آقای محمد رضا نیکفر که به حمایت او چیزی بنویسند. معروفی نوشت ولی در واقع نمی نوشت بهتر بود. نبوی هم که وقتی دید دیگه نمیشه از دوستی با مهدی جامی پول در آورد یه دفعه یادش اومد که اووووووووه چقدر مهدی جامی ایراد داره؟!و شروع به نوشتن های کیلویش کرد و علیه جامی! جدا که نامردان هم چنین برخوری نمی کنند!
به هر حال الان خسته ام و خونه دوستم هستم و نمی تونم ادامه بدم شاید در فرصتی مناسب بیشتر بنویسم
ارسال یک نظر